خرس‌ها، دوربین‌های دوچشمی و پرندگان فهرست سطلی: تور 15 روزه در اکوادور

پنج روز خوش را در لج سانی گذراندیم که متعلق به قبیله بومی سانی است. ما طلوع خورشید را بر فراز جنگل از روی یک سکوی فلزی به ارتفاع 120 فوت تماشا کردیم – او گفت که آقای Gualinga در 14 سالگی در ساخت آن کمک کرد – در تاج درخت 900 ساله سیبا، و منتظر ماکائوهای قرمز مایل به قرمز بودیم. برای خوردن مواد معدنی که سموم را در رژیم غذایی خود خنثی می کند، بر روی یک لیس خاک رس فرود آیند. یک روز برای ناهار از گروهی از مامیتاهای روستای سانی در مرکز جامعه آموزش گرفتیم، ماهی تیلاپیا و قلب نخل را به شکل برگ‌های مولوی سبز دراز و سبز درآوردیم، سپس آن‌ها را روی آتش باز به همراه دو نوع چنار و چنتاکورو تفت دادیم. لارو سوسک ما در جنگل‌های سیل‌زده به دنبال آناکوندا گشتیم و در کنار نهر کوچکی برای پیرانا ماهیگیری کردیم.

بله، وای فای در اقامتگاه ضعیف بود. و نه، استخری وجود نداشت. در این مرحله، اولاف تقریباً بداخلاق شده بود، با آقای Gualinga و یک پاروزن دیگر ناپدید شد قبل از اینکه بقیه برای صبحانه ملاقات کنیم، و مدت زیادی بعد از ناهار برگشتند، و دوباره به تنهایی به بیرون رفتند، و بعد از اینکه شام ​​را تمام کردیم بازگشت. .

یک روز صبح، من و مارتا با دوربین دوچشمی‌مان به یک بهشت ​​شگفت‌انگیز – سبز، آبی و قرمز – خیره می‌شدیم که در لحظه‌های عجیب و غریب از نوعی شادی نافذ پر شده بودم. مارتا گفت: «این سفر به ویژه برای من تلخ است، زیرا ممکن است آخرین باری باشد که تعداد زیادی از این پرندگان را در طبیعت می بینم.» با توجه به این موضوع دستم را دور او انداختم.

پرنده داری برای همه نیست. من حتی مطمئن نیستم که برای من باشد. چی است اما برای من، تجربه دنیای طبیعی با تمام غنا و شگفتی آن است، و دیدن چگونگی زندگی مردم، و شنیدن داستان های آنها، در حالی که درک می کنم چقدر ممکن است ما با هم تفاوت داشته باشیم، و همچنین چقدر شبیه هم هستیم.

تا آن زمان به دوربین دوچشمی عادت کرده بودم. همچنین متوجه شده بودم که وقتی آقای گوالینگا پرنده‌ای را ردیابی می‌کرد، کم‌کم و ساکت در جنگل حرکت می‌کرد، به آرامی سوت می‌کشید، انگار مستقیماً با پرنده صحبت می‌کرد تا زمانی که پرنده پاسخ داد، در حالی که به آرامی روی یک پا ایستاده بود. به ما اشاره کرد که بیایم نگاه کنیم