گره گشایی از نقش روزالیند فرانکلین در کشف DNA، 70 سال بعد

در 25 آوریل 1953، جیمز واتسون و فرانسیس کریک مقاله مهمی را در نیچر منتشر کردند و مارپیچ دوگانه را به عنوان ساختار طولانی گریزان DNA پیشنهاد کردند، کشفی که یک دهه بعد جایزه نوبل فیزیولوژی یا پزشکی را به دست آورد.

در پاراگراف پایانی مقاله، آنها اذعان کردند که “با آگاهی از ماهیت کلی نتایج و ایده های آزمایشی منتشر نشده” دو دانشمند در کالج کینگ لندن، موریس ویلکینز و روزالیند فرانکلین، تحریک شده اند.

در 70 سال پس از آن، داستان کمتر چاپلوس‌کننده‌ای پدیدار شد، که تا حد زیادی به لطف کتاب پرفروش خود دکتر واتسون، “مارپیچ دوگانه” است. او در این کتاب نه تنها به تحقیرآمیز درباره دکتر فرانکلین که او را رزی خطاب می کرد، نوشت، بلکه گفت که او و دکتر کریک بدون اطلاع او از داده های او استفاده کرده اند.

دکتر واتسون نوشت: «البته رزی مستقیماً اطلاعات خود را به ما نداد. “برای این موضوع، هیچ کس در کینگ متوجه نشد که آنها در دست ما هستند.”

این روایت به تمثیلی از رفتار علمی ضعیف تبدیل شد که منجر به واکنش شدید علیه دکتر واتسون و دکتر کریک شد و دکتر فرانکلین را به یک نماد فمینیستی تبدیل کرد. همچنین بحثی طولانی در میان مورخان به راه انداخت: دقیقاً دکتر فرانکلین چه نقشی در کشف مارپیچ دوگانه ایفا کرد و تا چه حد به او ظلم شد؟

در یک مقاله نظری جدید که در روز سه‌شنبه در نیچر منتشر شد، دو محقق استدلال می‌کنند که آنچه رخ داده «کمتر از آنچه تصور می‌شود بدتر بوده است». محققان، متیو کاب، جانورشناس و مورخ دانشگاه منچستر که زندگی نامه دکتر کریک را می نویسد، و ناتانیل کامفورت، مورخ پزشکی در دانشگاه جانز هاپکینز که زندگی نامه دکتر واتسون را می نویسد، از دو مورد استفاده می کنند. اسنادی که قبلا در آرشیو دکتر فرانکلین نادیده گرفته شده بود.

آنها می گویند این اسناد نشان می دهد که دکتر فرانکلین می دانست که دکتر واتسون و دکتر کریک به داده های او دسترسی دارند و او و دکتر ویلکینز با آنها همکاری می کردند. ما باید به روزالیند فرانکلین فکر کنیم، نه به عنوان قربانی DNA، بلکه به عنوان یک مشارکت کننده و همکار برابر در ساختار. دکتر راحتی گفت.

برخی دیگر از کارشناسان گفتند که اسناد جدید جالب بودند اما روایت را تغییری اساسی ندادند. مدتهاست که مشخص شده است که دکتر فرانکلین نقش کلیدی در این کشف داشته است. دیوید اوشینسکی، مورخ پزشکی در دانشگاه نیویورک، گفت: «این کار این است که شواهد کمی جدید به دنباله‌ای اضافه می‌کند، که مستقیماً منجر به مشارکت اصلی فرانکلین می‌شود.

و بدون توجه به آنچه دکتر فرانکلین در مورد اینکه چه کسی به داده های او دسترسی داشته است، می دانست، برخی از مورخان می گویند که اسناد جدید این واقعیت را تغییر نمی دهد که او به اندازه کافی برای کارش شناسایی نشده است.

دکتر جاکالین دافین، هماتولوژیست و مورخ پزشکی در دانشگاه کوئینز، در این باره گفت: «آنچه در مورد روزالیند فرانکلین نابرابر است و همیشه نابرابر بوده و هنوز هم نابرابر است، اعتباری است که او پس از این کشف به دست نیاورد. کانادا

در اوایل دهه 1950، دکتر واتسون و دکتر کریک در دانشگاه کمبریج در بریتانیا با هم کار می کردند و سعی می کردند ساختار DNA را تا حد زیادی با ساختن مدل هایی از مولکول ترکیب کنند.

در نزدیکی کینگز کالج لندن، دکتر فرانکلین و دکتر ویلکینز در تلاش بودند تا با استفاده از اشعه ایکس برای ایجاد تصاویری از DNA، همین معما را به صورت تجربی حل کنند. (آنها رابطه نامناسبی داشتند و تا حد زیادی جداگانه کار می کردند.)

در «مارپیچ دوگانه»، دکتر واتسون پیشنهاد کرد که پیشرفت او پس از آن اتفاق افتاد که دکتر ویلکینز یکی از تصاویر دکتر فرانکلین را به او نشان داد، معروف به عکس 51. دکتر واتسون نوشت.

آن کتاب در سال 1968، یک دهه پس از مرگ دکتر فرانکلین بر اثر سرطان تخمدان در 37 سالگی منتشر شد و روایت غالب این کشف شد. اما داستان واقعی پیچیده تر بود.

در دسامبر 1952، سرپرست دکتر کریک، را ماکس پروتز، زیست شناس مولکولی، گزارشی در مورد نتایج منتشر نشده دکتر فرانکلین طی یک بازدید رسمی از کالج کینگ دریافت کرد. دکتر پروتز بعداً این گزارش را به دکتر کریک و دکتر واتسون داد.

دکتر کاب و دکتر کامفورت که نامه‌ای پیدا کردند که نشان می‌دهد دکتر فرانکلین می‌دانست نتایج او به کمبریج رسیده است، گفتند که این داده‌ها برای این زوج مفیدتر از عکس 51 بود.

در این نامه که در ژانویه 1953 نوشته شد، پائولین کوان، دانشمند کالج کینگ، دکتر کریک را به سخنرانی آتی توسط دکتر فرانکلین و شاگردش دعوت کرد. اما، دکتر کوان نوشت، دکتر فرانکلین و شاگردش گفتند که دکتر پروتز «از قبل بیشتر از آنچه که احتمال دارد در مورد آن اطلاع داشته باشند، می‌داند، بنابراین ممکن است فکر نکنید ارزش آمدن آن را ندارد».

دکتر کاب گفت که این نامه «به شدت نشان می‌دهد» که دکتر فرانکلین می‌دانست که محققان کمبریج به داده‌های او دسترسی دارند و به نظر می‌رسد که او برایش مهم نبوده است.

دکتر کاب و دکتر کامفورت همچنین پیش‌نویسی از مقاله‌ای که هرگز منتشر نشده بود در مجله تایم در مورد کشف مارپیچ دوگانه پیدا کردند. پیش نویس این تحقیق را نه به عنوان یک مسابقه، بلکه به عنوان محصول دو تیم که به طور موازی کار می کردند و گهگاه با یکدیگر گفتگو می کردند، توصیف می کرد.

دکتر کامفورت گفت: “این کار روی مارپیچ دوگانه، حل مارپیچ دوگانه را به عنوان کار چهار مشارکت کننده مساوی به تصویر می کشد.”

السپت گارمن، بیوفیزیکدان مولکولی در دانشگاه آکسفورد، گفت که با نتیجه گیری دکتر کامفورت و دکتر کاب موافق است و گفت: «آنها به درستی دریافتند که او یک شرکت کننده کامل بود.»

او گفت، اما به اشتراک گذاری دکتر پروتز از داده های منتشر نشده دکتر فرانکلین “کمی مبهم است”. (در سال 1969، دکتر پروتز نوشت که این گزارش محرمانه نیست، اما او باید برای به اشتراک گذاشتن آن «به‌عنوان حسن نیت» اجازه می‌خواست.

با این حال، دانشمندان و مورخان دیگر گفتند که از استدلال های ارائه شده در مقاله طبیعت متحیر شده اند. هلن برمن، زیست‌شناس ساختاری در دانشگاه راتگرز، آنها را “عجیب” نامید. او در مورد دکتر فرانکلین گفت: “اگر او یک عضو برابر بود، پس من نمی دانم که با او خیلی خوب رفتار شده است.”

دکتر فرانکلین و دکتر ویلکینز هر کدام نتایج خود را در همان شماره مجله Nature منتشر کردند که شامل گزارش دکتر واتسون و دکتر کریک به عنوان بخشی از یک بسته مقالات بود. اما دکتر برمن تعجب کرد که چرا دانشمندان روی یک مقاله با نویسندگی مشترک همکاری نکردند. و چندین محقق گفتند که آنها فکر می کردند که مقاله جدید اشتباهات تیم کمبریج را به حداقل می رساند.

دکتر کامفورت گفت که او و دکتر کاب “در تلاش برای تبرئه” دکتر واتسون و دکتر کریک، که به گفته او “در تایید کامل” سهم دکتر فرانکلین “آهسته بودند” نبودند. دکتر کاب گفت که دانشمندان کمبریج باید به دکتر فرانکلین می گفتند که از داده های او استفاده می کردند. او گفت: «آنها بی اعتنا بودند. آنها آنطور که باید باز نبودند.» اما، او افزود، این “دزدی” نبود.

مورخان می گویند که هیچ مدرکی دال بر اینکه دکتر فرانکلین از اتفاقی که روی داد احساس ناراحتی کرد وجود ندارد و او در سال های پایانی زندگی کوتاه خود با دو نفر کمبریج دوست شد. دکتر اوشینکسی گفت: «تا جایی که می توانم بگویم، هیچ احساس بدی وجود نداشت.

چندین محقق خاطرنشان کردند که اگر دکتر فرانکلین به اندازه کافی عمر می کرد تا «مارپیچ دوگانه» را بخواند، این ممکن بود تغییر کند. دکتر گارمن گفت: «مارپیچ دوگانه» وحشتناک است. “این یک نمای بسیار بسیار کج به او می دهد و به او اعتباری برای بیت هایی که حتی از او استفاده کرده اند نمی دهد.”

نیلز هانسون، مورخ پزشکی در دانشگاه هاینریش هاینه دوسلدورف آلمان، گفت که مرگ زودهنگام دکتر فرانکلین به معنای از دست دادن جایزه نوبل نیز بود، اما مجمع نوبل می توانست راه های دیگری برای قدردانی از سهم او بیابد. دکتر هانسون خاطرنشان کرد، نه دکتر واتسون و نه دکتر کریک در هنگام پذیرش جوایز خود به او اشاره ای نکردند، اگرچه دکتر ویلکینز، که او نیز جایزه را دریافت کرد، چنین کرد.

دکتر هاوارد مارکل، پزشک و مورخ پزشکی در دانشگاه میشیگان و نویسنده کتاب «راز زندگی»، کتابی در مورد کشف مارپیچ دوگانه، گفت: «او واقعاً به یک معامله خام دست یافت. «همه دوست دارند برای کارشان اعتبار مناسب دریافت کنند. همه باید به اندازه کافی به همکاران خود اهمیت دهند تا روند بازی جوانمردانه را تضمین کنند.»