نامه استرالیا یک خبرنامه هفتگی از دفتر استرالیا ما است. ثبت نام برای دریافت آن از طریق ایمیل شماره این هفته توسط پیت مکنزی، نیوزلندی مقیم نیویورک نوشته شده است.
اخیراً داشتم برای یک آمریکایی توضیح می دادم که چگونه به عنوان یک نیوزلندی ساکن نیویورک، گهگاه احساس انزوا می کنم. بعد از چند لحظه جلوی من را گرفت. “متاسفم، مطمئن نیستم که بفهمم.”
من هم عذرخواهی کردم، مطمئن بودم که به وضوح احساساتم را توضیح ندادم. اما این احساسات من نبود که او گیج شده بود: لهجه من بود. هرچه تلاش میکرد، نمیتوانست غرور و زمزمههای من را تجزیه کند.
همان دوست یک ماه به این فکر افتاد که من در نیویورک هستم تا در حوزه بالتیک تحصیل کنم، نه سیاست. برای یک هفته، یکی دیگر از آشنایان فکر می کرد که نام من پیپ است، نه پیت. من و یک دوست نیوزلندی گیج شدیم وقتی یک آمریکایی با وحشت به اظهارات ما که «یک ولگرد خوب» را دوست داریم واکنش نشان داد: آنها متوجه نشدند که منظور ما پیاده روی است. من نیوزلندیهایی را در هر دو سواحل آمریکا میشناسم که مجبور شدهاند دستهای خود را مانند بال بزنند تا به متصدیان سوپرمارکت توضیح دهند که به دنبال تخم مرغ هستند.
البته هیچ کدام از اینها غیرعادی نیست. مشکلات لهجه به قدمت خود مهاجرت است. اما من از شدت این چالش ها برای نیوزلندی ها، به ویژه، شگفت زده شده ام.
درک من برای دوستان آمریکایی سخت تر از سایر دانشجویان بین المللی از برزیل، هند، شیلی و فنلاند است. دو تن از دوستان نیوزلندی من به ترتیب به همکاران دانمارک و سوئد برای ترجمه لهجه کیوی خود برای آمریکایی ها متکی هستند.
این درست است حتی اگر نیوزلند به نسبت جمعیت خود سومین دیاسپورای بزرگ جهان را دارد. صدها هزار نفر از ما در هر زمان در حال سفر یا زندگی در خارج از کشور هستیم. این درست است حتی اگر نیوزلندی ها در بین بزرگترین ستاره های جهان قرار دارند: لرد یا تایکا وایتیتی را در نظر بگیرید.
از همه مهمتر، این درست است حتی اگر اکثریت قریب به اتفاق نیوزلندی ها انگلیسی زبان مادری هستند. با این حال، در آمریکا، ما صدایی بلند نکرده ایم.
این یک احساس منزوی است. در ماه های اول زندگی ام در خارج از کشور، در مواجهه با نگاه های خالی اساتید و همکلاسی ها، کمتر صحبت می کردم و کمی بعد از درس ناپدید می شدم. پس از اینکه طعنه و تحقیر من باعث نگرانی من شد، نه خنده، آن عناصر حیاتی طنز کیوی محو شدند.
من حتی با لهجه آمریکایی صحبت کردم و فکر می کردم که آیا می توانم هویتم را برای راحتی پنهان کنم. پس از سالها زندگی در یک کشور انگلیسی زبان به عنوان فردی مسلط به زبان انگلیسی، این که چندین نفر به طور جدی بپرسند که آیا من به زبان دیگری صحبت میکنم، عمیقاً احساس من را بیثبات کرد.
بنابراین، من به دنبال نیوزلندیهای دیگر برای تماشای قهوه و شبهای سینمایی بودم. داشتن یک مکالمه کامل بدون علامت «چی؟» نعمت بود شوخی در مورد مبارزات صوتی مشترک به من حس همبستگی شگفت انگیزی داد.
یکی از دوستان وقتی توضیح داد که چگونه به یک آمریکایی گفته بود که قبل از شروع دوره تحصیلات تکمیلی خود یک اردوی ریاضی انجام داده است، من را ترک کرد و به طرز غیرقابل کنترلی قهقهه زدم، اما آنها فکر می کردند که او به تازگی “کمپ مت” را تمام کرده است. من و دوست دیگری درباره یک وب سایت مسافرتی که لهجه نیوزیلندی را جذاب ترین لهجه جهان می دانست خندیدیم: چه کسی فکر می کرد نامفهوم بودن می تواند اینقدر جذاب باشد؟
ناگهان، لهجه ام دوباره شروع به غلیظ شدن کرد: حروف صدادارم جای خود را عوض کردند، پایان جملاتم کمرنگ شد، استفاده من از زبان بومی مائوری افزایش یافت، و به هر دعوت اجتماعی با “Keen!” پاسخ دادم. Spotify من در حال حاضر تقریباً منحصراً Beths، Neil Finn و Mitton Birds است.
زمانی که فکر تکیه به لهجهام باعث میشد چشمهایم را بچرخانم، بودن در کنار سایر نیوزلندیهای خارج از کشور باعث میهنپرستی شدید در مورد غریبگی کلامی ما شد. از طریق ترکیبی از اجتماع و انزوا، من و بسیاری دیگر از کیوی های خارج از کشور در تفاوت های ملی خود آرامش پیدا کرده ایم. پس از تمام سردرگمیها، نیوزلندی بودن برای هویت من ضروریتر از همیشه است.
حالا برای داستان های این هفته: